امیدوار

ساخت وبلاگ
چند دقیقه بعد، حکیم و آقا مراد، سر سفره ی عباس آقا نشسته بودند. عباس آقا داشت تلاش می کرد به یاد آقا مراد بیاورد که با پدرش دوست بوده است و آقا مراد را در کودکی دیده است. اما آقا مراد چیزی به خاطر نمی آورد. حکیم گفت :« حالا این حرف ها مال بعد. جای زخم پایت چطور است؟» عباس آقا قدری جا به جا شد و گفت :« خدا را شکر. دکتر گفته چون جای زخم داس است، طول می کشد که خوب شود.» حکیم گفت :« اتفاقا دوای دردت دست آقا مراد است. عسل های آقا مراد شفای خیلی از دردهاست.» آقا مراد باز هم با غریبی گفت :« قابل ندارد. از آب گذشته است.» نادر سینی غذا را آورد.بعد از ناهار، حکیم مقداری عسل بر زخم عباس آقا مالید و آن را دوباره بست. بعد رو کرد به آقا مراد و گفت :« خب! بلند شو، برویم تعریف کن، ببینم کار و بارت چطور است؟ دنبال آقا نبات برای چی آمده ای؟» در راه، آقا مراد تعریف کرد که وضع کارش بد نیست. اما باید کندو هایش را از باغ آقا مرتضی ببرد.» حکیم گفت :« چرا؟ مشکل چیست؟» آقا مراد گفت :« قرارمان این بود که من کندو هایم را در باغ او بگذارم و در پایان فصل، هرچه عسل برداشت کردیم، ده درصد سهم آقا مرتضی باشد.» حکیم گفت :« خب؟ حالا قبول ندارد؟» آقا مراد گفت :« قرار قبلی را قبول دارد. اما گفته برای فصل بعد، حاضر نیست این طوری تقسیم شود.» حکیم گفت :« چطوری می خواهد؟» آقا مراد گفت :« او می خواهد نصف عسل ها را بردارد!» حکیم گفت :« مگر او چه خرجی برای این زنبور ها می کند؟» آقا مراد گفت :« خرجی نمی کند، او فقط گل هایش را آب می دهد و نگه داری می کند.» هر فصل هم گل هایش را می چیند و گلاب می گیرد.» حگیم گفت :« اگر خرجی نمی کند، به نظر من ده درصد خوب است. حالا البته باید حرف آقا مرتضی را هم شنید.» آقا مراد گفت :« حکیم امیدوار...
ما را در سایت امیدوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 94 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 22:03

دلستان روستایی است در پای « بلندکوه ».خاک خوبی دارد. بیش تر مردم دلستان یا کوزه گرند یا کوزه فروش. بعضی از کوزه های ساخت دلستان، سال هاست که در دورترین جاهای دنیا، دست به دست می شود و هنوز مشتری دارد. پشت بلندکوه روستایی است به نام گلستان. مردم گلستان با آب چشمه های جوشان بلندکوه که به سمت روستایشان جاری است، گل پرورش می ذهند و از این راه روزگار می گذرانند. دلستان و گلستان مردمانی باصفا و کوشا دارند با آرزو ها و رسم ها و خوبی ها و بدی هایی شبیه همه ی مردم دنیا. قصه های و غصه های این مردم، خواندنی و ماندنی است. امیدوار...
ما را در سایت امیدوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 15:40

رنویسنده : محمد حمزه زاده عسلی برای حکیم (قسمت اول )جلوی مسجد شلوغ بود. نماز ظهر و عصر تمام شده بود و مردم داشتند از مسجد بیرون می رفتند. حکیم در ایوان مسجد ایستاده بود و بت تک تک مردم خوش و بش می کرد. قدری که خلوت تر شد، چشمش به آقا مراد افتاد. آقا مراد، با بقچه ای زیر بغل، کناری ایستاده بود تا اطراف حکیم خلوت شود. چهره ی حکیم از دیدن آقا مراد باز شد. لبخندی زد و خودش را به او رساند و در آغوشش گرفت : - سلام آقا مراد عزیز! به به ! یادی از همسایه های قدیمی کردی؟ آقا مراد که حواسش بود بقچه از دستش نیفتد، صورت حکیم را بوسید و گفت : « سلام حکیم! احوال شما؟» قدری احساس غریبی در صدا و لحن آقا مراد بود. حکیم دست آقا مراد را فشار داد و گفت :« خوش آمدی! کی رسیدی؟ چه خبر؟ زنبور هایت چطورند؟ اوضاع رو به راه است؟»آقا مراد که هنوز قدری با خجالت و غریبی حرف میزد، گفت : « الحمدلله. مشغولیم. سر نماز رسیدم و گفتم بیایم مسجد که هم نماز بخوانم، هم شما را ببینم.» حکیم گفت :« قدم بر چشم. خوش آمدی. ناهار که به کسی قول نداده ای؟» آقا مراد گفت :« نه. اما بعد از ظهر با آقا نبات قرار دارم. باید با گاری اش به کمکم بیاید.» حکیم گفت :« خب! حالا صحبت می کنیم.» بعد، چشم گرداند تا نادر را پیدا کند. نادر داشت با چند نفر دیگر صحبت می کرد. تا دید حکیم او را نگاه می کند، زود خودش را رساند و سلام کرد. حکیم اول آقا مراد را به نادر معرفی کرد و بعد گفت :« به بابا بگو امروز ناهار برای من مهمان عزیز آمده، یک فرصت دیگر به خانه ی شما می آیم.» نادر مکثی کرد و گفت :« حکیم! بابا منتظر شماست. قدم مهمان هم بر روی چشم ما. با هم بیایید.»تا حکیم حرفی بزند، نادر گفت :« الان می روم و به بابا خبر می دهم که مهمان جدید داریم.» و دو امیدوار...
ما را در سایت امیدوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 15:40

دعا می کنم غرق باران شوید

چو بوی خوش یاس و ریحان شوید

چو یاران مهدی شمارش کنند

دعا می کنم جزء یاران شوید

میلاد امام زمان (عج ) بر همگان مبارک

امیدوار...
ما را در سایت امیدوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 15:40